^^^^^*^^^^^
گویند که اندر وادی خنگولستان
اشخاصی ببودند بس عجیب و بلکم غریب
چونان که شخص زه دیدن اینان انگشت حیرت تا به ارنج اندر دماغش همی چپاند زه دیدنشان
من جمله ی آن عجایب
شخصی بودی پفکی نام و بمانند پفک ترد و سست بودی به شرح ذیل
گویند که خداوندگار بی همتا
به هنگام خلقت انسان ابوالبشر
قدری گِل اضاف بیاوری
پس ملائکه ای تخس و بازیگوش
ان گِل به هم همی زدی و ادمی بساختی کج و کوله
پس برای ساخت دست و پایش گِل کم همی ببودی
پس ان مَلِک چوبی اند بدنش فرو چپانیدی من باب دست و استخوانی بر وی بچپانیدی من باب پا و گِردَکی بر ان بگذاشتی از برای کله
پس بر وی بر زمین بیافکندی و از روح پلیدش بر وی بگوزیدی و آن گِل جان بگرفتی
و اینگونه بود که پفتل خبیث متولد همی گشتی و خدایش لعنت کناد
چو ان ملائکه بخواستی کاردستی اش را خداوندگار ندیدی
وی را به خنگولستان پرت همی کردی و مخفی اش بداشتی
پس پفتل لعین اندر وادی بیامدی و چو از گوز ابلیس جان همی بگرفتی
راه پلیدی انتخاب کردی و عمر ننگین بر خباثت و پلیدی تلف همی نومودی و خدایش نیامرزاد
گویند بسیار سست پیکر ببودی من باب کیفیت نداشتن ساخت
چونان که به بادی دستش جدا بگشتی و به گوزی کله اش کنده همی گشتی
پس اهل وادی نام پفک بر همی گذاشتی و چون مونث ببودی وی را ننه پفکی بگفتند و خدایشان رحمت کناد
اندر احوالاتش همین بس که از خباثت و لِعانت روحش از وی دائما ریق روان بودی و از وی هماره عن تراوش همی کردی
چونان که اهل وادی به زجر و ذلالت همی افکندی
و زبانی بداشتی کزان ریق سوزان فوران کردی بر اهل خنگو و کسی نبودی که از وی اسیب و زیان ندیدی و خدایش مجدد لعنت کناد
گویند اندر عنفوان جوانی در دیار پارس گذر کردی و بر پارسیان کباب گوشت خر عرضه کردی و سود بسیار کوفت بکردی
پس چو به هیچ کار نیامد پارسیان را
با لگد وی را پرت بکردند بر گمبرون
و خداوند والا مرتبت صبر عاجل عنایت کند بندریان را والله اعلم
*!^^!^^^^!^^!*
^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^
آن لعین زشت روی اهل ریشخند
آن مغول خداندار دیار بیرجند
آن ریق آشام گوزوی فعل عنتری
کفتار پلید،چنگیزخان قرقری
در پلیدی ید تولایی بداشتی و در ریق خوری بس شکم باره بودی
گویند که در عنفوان جوانی چون زه دیارش بیرونش همی راندند
پس اندر بیابان طی طریق همیکردی و خسته و رنجور به وادی خنگولستان وارد همی گشتی
چون اهالی حال زار وی همی دیدند وی را با لگد به بیرون وادی پرتاب همی نومودند ؛ازیرا که از سر و رویش ریق تراوش همی کردی و گندش جهان را فرا بگرفتی و خدایش نیامرزاد
پس بیرون دیر گرازی بدیدی که از پس سوراخی ره به وادی داشت
فی الحال از سوراخ به وادی شدی و در بیغوله ای سکنی گزیدی و خویشتن زه وادی نشینان مخفی بداشتی و چندی دگر در میان مردمان ول بچرخیدی
نقل است که چون بسی بد خو بودی بر وی چنگیز خان مغول ملعون لقب نهادند
چونان که سیبیلهایی داشتی از بناگوش در رفته
هر چند نسوان بودی لیک هیبت مردان داشتی
و مکرر بخواستی که شیمائوی لعین را به زنی بگرفتی و نقلش کنند که هر زنی که از سرای بیرون آمدی قرقری ملعون چونان نره بز در پی اش بع بع بکردی و خویشتن را نر فرض بداشتی و خدایش لعنت کناد
گویند روزی کافور خونش افت بکردی
پس طنابی بر شاخ گراز ببستی و خواستی وی را به زنی ستاندی و به بیغوله اش ببردی
لیک گراز لعین به قدرت وی را به خاک افکندی و هروله کنان پای به فرار بگذاشتی
پس به بیت شیخنا برفتی تا مگر وی را به زنی ستاند..لیک شیخ بر وی در ها ببستی و ناکامش بگذاردی
گویند که بر ستار شیرازی نظر بد ببردی و اندر توهمش وی را ننه ی طفلانش بدیدی والله اعلم
چو این حالت وی بر اهل وادی عیان بگشتی وی را کفتار بنامیدی و از وی دوری بکردی تا مگر زه شرش در امان ببودی
و خدایش لعنت کناد
^^^^^*^^^^^
آن دانشمند وادی خنگولستان
آن سالک بحر علم و عرفان
آن مشتری دائم نی نی سایتسان
آن شیرزن خلف افغانستان
فسقل نامی مجاور در هندوستان
^^^^^*^^^^^
نقل است که در عنفوان جوانی به خنگولستان وارد همی گشتی و سکنی گزیدی
پس با بلقیس لعین و شیمائوی پلید و قرقری بی دین همنوا بگشتی و اندر چاه ریق بیوفتادی و اندک اندک هم خوی لعینان گشتی
تا بدانجا که کارش از ریق و گوز فراتر برفتی و گوزماری شدی پلیدتر زه شیخ المریض
نقل است که تاَهل اختیار بکردی و با شوی خویش ره علم برفتی
لیک شوهرش به گیم و پلی استیشن و ایکس باکس معتاد شدی و هم خودش به نی نی سایت و کوئیز نا بکار و خنگولستان ریق آشیان مبتلا
روایتش کنند که وی را فرزندی ببودی عایشه نام که ره به طریق پدرش و طریق سلوک مامایش فسقلی هموار
چونان که دست آن دو از پشت همی بستی و بر راجو ی همسایه عزم بکردی به قتال..
و خداوند حفظش کناد
گویند که روزی چل چلی ملعون و شیمائوی راسو بر وی وارد همی گشتند
چو فسقل را خام همی یافتند ..پس بر کله ش گول همی مالیدند و بر نت معتادش همی کردند
چونان که نیمه شب از کوئیز کافرستان و کافه ی شیاطین با لگد وی را بیرون همی راندند و فسقل در پشت دروازه های آنجا بخسبید تا مگر صبحگاهان اول نفر باشد که وارد شود بر آن دیار
لیک در عالم تایپ رنجور همی بودی و لفت کلیک را بر اینتر تشخیص هیچ ندادی
تا بدانجا که شیخ المریض را بخدمت بگرفتی بر کتابت مکتبات خویش و خدایش نیامرزاد
نقل است که قرابتی داشتی بر ننه پفکی رنجور
و مکرر دست و پای بشکسته ی پفکی ملعون را وصله همی کردی تا مگر فرصتی مهیا گردد و جیب پفکی را تهی زه وجه کردی و بسته همی خریدی من باب ورود به نت و خدایش لعنت کناد
^^^^^*^^^^^